بلاگ

چهار گانه رمان های ناپلی النا فرانته

دوست نابغة من

داستان از آنجا آغاز می‌شود که النا گرکو می‌فهمد دوست دیرینش، لی‌لا چرولو بدون برجا گذاشتن هرگونه ردی ناپدید شده است. این موضوع باعث می‌شود النا به نوشتن شرح رابطه‌اش با لی‌لا بپردازد که از دوران کودکی‌شان در شهر ناپل در دهة 1950 آغاز می‌شود.

النا و لی‌لا در مدرسة ابتدایی با هم دوست می‌شوند. هردوی آن‌ها در محله‌ای خشن بزرگ می‌شوند که ساکنانش طبقة کارگر هستند، و دشمنی و خشونت خصیصة آن است و زندگی ساکنان آن با ماجراها و رازهای مشترک به یکدیگر پیوند می‌خورد. لی‌لا بسیار باهوش و شجاع است، و توجه النا که آرام‌تر است را به خودش جلب می‌کند. دوستی آن‌ها با رفتارهای جسورانة لی‌لا که النا را نیز از مرزهای خودش فراتر می‌برد، نزدیک می‌شود. ذات کنجکاو و تیزبین لی‌لا منجر به این می‌شود که شخصیت النا نیز با دیدن اتفاقاتی که دخترها می‌بینند و درباره‌شان بحث می‌کنند، عمق بیشتری بگیرد، اتفاقاتی مانند رابطة نامشروع بین دوناتو ساراتوره و ملینا کاپوچوی بیوه که ثبات عقلی ندارد، یا قتل دون آکیل کاراچی.

معلم لی‌لا و النا، استعداد آن‌ها را کشف می‌کند و در پایان کلاس پنجم به آن‌ها توصیه می‌کند در امتحان ورودی مدرسة راهنمایی شرکت کنند. والدین النا مردد می‌شوند، و با بی‌میلی می‌پذیرند که هزینة کلاس خصوصی آماده‌سازی برای امتحان را بپردازند. اما والدین لی‌لا باوجود اعتراض برادرش، رینو، این موضوع را نمی‌پذیرند.

شروع تحصیل النا در مدرسة راهنمایی، تغییری در دوستی بین آن دو دختر پدید می‌آورد، و لی‌لا از النا دورتر می‌شود و شروع به دوستی با کارملا، یکی دیگر از دخترهای محله می‌کند. النا با دوران گذار به مدرسه راهنمایی و همچنین بلوغ خودش دست‌وپنجه نرم می‌کند. در همین حال تجارت‌های محلی در حال جان گرفتن و سرپا شدن هستند. خانوادة سولارا که با اعضای مافیا در ارتباط هستند، از این رونق سود می‌برند و کافه قنادی‌شان را گسترش می‌دهند. دو پسر خانوادة سولارا، یعنی مارچلو و میکله به سبب ظاهر خوب و ثروتشان توجه زیادی را به خود جلب می‌کنند.

لی‌لا نیز این تغییرات را زیرنظر می‌گیرد و برای خودش نقشه‌ای می‌کشد. پدر او یک مغازة کفاشی دارد، اما رؤیای لی‌لا این است که کارخانة تولیدی کفش داشته باشند و خودش کفش طراحی کند. او و برادرش، رینو، مخفیانه کفشی را طراحی و تولید می‌کنند.

در طول سال‌های نوجوانی لی‌لا و النا، دوستی آن‌ها همچنان نزدیک، اما پرنوسان است. النا به‌شدت درس می‌خواند و نمره‌های خوبی می‌گیرد، اما همیشه مجذوب تیزهوشی و شخصیت لی‌لا می‌شود. در همین حال رقابتی بین دخترها شکل می‌گیرد؛ پیشرفت‌های کاری لی‌لا به گوش همه می‌رسد، و مردانی در سنین مختلف در محله و بیرون از آن، جذب او می‌شوند.

در شب سال نو میلادی در سال 1958، هنگامی‌که آن دو دختر چهارده‌ساله‌اند، همراه با خانواده‌شان در یک مهمانی در خانه استفانو کاراچی شرکت می‌کنند. این مهمانی، سال‌ها پس از قتل پدر استفانو که ثروت هنگفتی از فعالیت در بازار سیاه به جیب زده بود، تغییری در رابطة اجتماعی خانوادة او ایجاد می‌کند، زیرا خانواده‌های زیادی، از جمله خانوادة قاتل پدرش را نیز دعوت می‌کند. آن مهمانی در ابتدا خوب پیش می‌رود، اما بعد با رقابت در آتش‌بازی با برادران سولارا به خشونت کشیده می‌شود. آن‌طور که النا بعدتر می‌فهمد، لی‌لا نیز در طول آن مهمانی، حالت خلسه‌مانندی را تجربه می‌کند که در آن اشیاء، خطوط خارجی‌شان را از دست می‌دهند.

چند روز بعد، رینو کفشی که او و لی‌لا بررویش کار کرده بودند را به پدرشان نشان می‌دهد. پدرشان عصبانی می‌شود و آن‌ها را به باد تمسخر می‌گیرد، و لی‌لا دلسرد می‌شود و از نقشه‌هایش دست می‌کشد.

چند ماه بعد، برادران سولارا در دعوایی بین رینو و چند مرد جوان در محله‌ای دیگر به او کمک می‌کنند و پس از آن، مارچلو سولارا بیشتر به کفاشی آن‌ها می‌رود و با رینو وقت می‌گذراند. مارچلو پیش‌تر نسبت به لی‌لا ابراز احساسات کرده بود و لی‌لا او را پس زده بود. از این رو لی‌لا نسبت به رابطة آن دو مشکوک می‌شود. مارچلو با تأیید خانواده‌اش تا جایی پیش می‌رود که برای همکاری در طراحی و تولید کفش ابراز علاقه می‌کند. او همچنین به لی‌لا پیشنهاد ازدواج می‌دهد، و والدین لی‌لا به او اصرار می‌کنند که به آن پیشنهاد پاسخ مثبت بدهد.

در همین حال النا پس از موفقیت در سال اول دبیرستان، به پیشنهاد معلم دورة دبستانش برای گذراندن تعطیلات به خانه یکی از اقوام معلم در کنار ساحل می‌رود. او از آزادی‌اش در آنجا به هیجان می‌آید، و حتی وقتی خانواده ساراتوره به آن‌ها می‌پیوندند، هیجانش بیشتر می‌شود. النا همیشه به پسر آن خانواده، یعنی نینو که هم‌مدرسه‌ای او بود، علاقه داشت، و در طول آن سفر به او نزدیک‌تر می‌شود. هرچند نینو در میانة تعطیلات به ناپل برمی‌گردد و النا همچنان در کنار خانوادة او می‌ماند. چند هفته بعد، النا در روز تولد پانزده‌سالگی‌اش نامه‌ای از لی‌لا دریافت می‌کند که از فشار مارچلو و خانواده‌اش تعریف می‌کند. همان شب، وقتی النا برای خواب به‌روی تخت می‌رود، دوناتو ساراتوره، پدر نینو به او نزدیک می‌شود و او را می‌بوسد و دستمالی می‌کند.

النا صبح روز بعد باعجله به ناپل برمی‌گردد. لی‌لا با دیدن او تسکین پیدا می‌کند، و به سرعت مشخص می‌شود که استفانو کاراچی نیز به لی‌لا ابراز علاقه کرده است. پس از مدتی استفانو پیشنهاد ازدواج می‌دهد، و لی‌لا پیشنهاد او را می‌پذیرد و به مارچلو پاسخ رد می‌دهد. حالا لی‌لا غرق ثروت و مزیت‌های آن است. النا گاهی احساس غریبگی و حسادت می‌کند، اما همچنین احساس می‌کند لی‌لا به حمایت او نیاز دارد. زندگی خود النا مسیری رو به پیشرفت دارد، او رابطة خوبی با آنتونیو دارد و در مدرسه نیز نمرات خوبی کسب می‌کند.

لی‌لا در ماه مارس سال بعد، در سن شانزده سالگی با استفانو ازدواج می‌کند. آن‌ها مراسم باشکوهی برپا می‌کنند که با تنش و درگیری همراه می‌شود. خود لی‌لا مردد و وحشت‌زده به نظر می‌رسد. او در مراسم عروسی‌اش متوجه می‌شود که مارچلو سولارا کفشی را به پا دارد که لی‌لا آن را طراحی و تولید کرده بود، و استفانو آن را خریده بود.

جلد اول داستان در همین‌جا به پایان می‌رسد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *